یکی دیگر از موارد مورد تاکید دکتر شریعتی، مخالفت وی با لیبرالیسمی است که امروزه برخی اصلاحطلبان به آن دل بستهاند. دکتر شریعتی معتقد است: فلسفهی سیاسی و شکل رژیم در امت نه «دموکراسی رأسها» و «لیبرالیسم بیهدف بیمسئولیت» [...] بلکه مبتنی است بر اصالت رهبری؛ (ج26ص476) به نظر میرسد این ایده دکتر شریعتی نیز فرسنگها با اعتقادات برخی اصلاحطلبان فاصله داشته باشد. با این اوصاف چگونه میتوان بین شریعتی و اصلاحطلبان نسبتی برقرار کرد؟
به نظرم دیگران هم نباید برای رد آمریکا و غرب یا علوم اجتماعی و جامعهشناسی پشت شریعتی یا هر کس دیگری پنهان شوند. اگر آنان در این موارد نظراتی داشتهاند، و برای نظرات خود دلیل و برهان داشتند، بهتر است، دلایل و برهان خود را طرح کنند و اگر نظرات پیشینیان از جمله مرحوم شریعتی را قبول داریم به صورت مستقل از آن دفاع کنیم و اگر قبول نداریم به واسطه اینکه فلان فرد این سخنان را گفته است آن را نپذیریم. سخنان هیچ کس وحی مُنزِل نیست و برای دفاع از هر سخنی باید دلیل آورد و هیچ نظری به واسطه انتساب به یک فرد مستدل محسوب نمیشود.
در مورد ضدیت با لیبرالیسم غربی، نیز میتوان مطابق پاسخ قبلی نظر داد. شاید پذیرفتنی باشد که اگر کسی میخواهد پرچم شریعتی را بردارد، به ناچار باید بیشتر گزارههای او را بپذیرد. اگر کسی هم میخواهد پرچم دشمنی با شریعتی را بردارد، چارهای جز دشمنی با اغلب این گزارهها ندارد. نومن ببعض و نکفر ببعض نباشد. بنابراین بهتر است که شریعتی و بازرگان، مطهری یا هر کس دیگری را جزو میراث فکری و تاریخی یک جامعه محسوب کنیم و بجای آنکه پشت آنها سنگر بگیریم، آنها را با همه نقاط قوت و ضعفشان، مصادیق میراث تاریخی و ملی بدانیم و آنان را خرج دعواهای گروهی و فکری خود نکنیم. ضمن اینکه نیروهایی که اعتماد به نفس کافی دارند، قادر هستند که گلیم خود را به تنهایی از آب بیرون بکشند، دوره زیر عکس فلان و بهمان شخص نشستن گذشته است. شاید در دوره طفولیت سیاسی و فکری انجام چنین کارهایی قابل درک باشد، ولی در زمانی که هر روز با مسایل جدیدی سروکار داریم و باید برای آنها پاسخ مناسب پیدا کنیم رفتن و اندیشههای گذشته که ناظر به حل مسایل زمان خود بوده است، هیچ دردی را دوا نمیکند، نه در مخالفت و نه در موافقت.